سفربه چمخاله

رونوشت 1 :مورخ 30/5/93روز پنج شنبه  آرين جون وبابا آمدن دنبالم وساعت 11 حركت كرديم سمت  شمال قرار بود  اول بريم امامزاده هاشم ماهي بگيريم بعد بريم ويلا آقا امير  ، توقف كوتاه بابت  ماهي گيري داشتيم به دليل اينكه سد را باز كرده بودند آب زياد بود ونتونستيم ماهي بگيريم رفتيم روستاي دستك واقع در چمخاله دوست بابا آدرسي كه داده بود گفته بود روستاي دستك سر پيچي كه دريا مشخص  كلي سوژه شده بودتا رسيديم با آقا فرزاد و آقا محمد وآريا وآرش وسپيده ومعصومه رفتيم دريا در حال شنا كردن بوديم يه مار رو آب بود ومن آرين ترسيديم واز آب آمديم بيرون .....

رونوشت 2:وبعداز آبتني رفتيم رودخانه چمخاله ماهي بگيريم ،همه منتظر بودن شام ماهي بخورند ولي قايق موتوري كه از آنجا رد مي شد باعث حركت آب مي شد وفقط يه 10 دقيقه آب آرام شد كه مامان ياسي يه ماهي گرفت وبابا ر روسفيد كرد همكاراي بابا اصغر با اصغرشوخي  ميكردن مي گفتن نكنه هميشه خانومت ماهي ميگره به اسم خود تمام ميكني آرين كلي با آريا وآرش بازي كردند وشب رفتيم ويلا چون دير شده بود وگوشت فروشي ها بسته بود تصميم گرفتيم شام املت بخوريم چه املتي خيلي چسبيد ....

بعداز شام آقا امير شروع به خوندن كرد وگيتار ميزدند وماهم همكاري مي كرديم

بچه ها كه شب خوابيدن ما تصميم گرفتيم بريم لب دريا واز چه راه تاريك و وحشت ناكي ما رابردن  وسپيده جون كه از ترس مي لرزيد و كنارساحل  آتيش كرديم وتخمه خورديم ودر مورد جن صحبت شد وآمديم كه بخوابيم چون كلر نداشتن هوا  هم خيلي گرم بود يه پنكه بود با اين همه آدم آن هم يه پنكه ثابت كه فقط يك طرف را باد ميزد. چه شبي .....

رونوشت 3:صبح ساعت 10حركت كرديم به سمت ييلاق ماسال ساعت 2 رسيديم  وبچه ها بازي كردن و آقا محمد اين دو روز استخدام شده بود فقط  براي بچه هابلالدرستمي كردوساعت 7 بود به سمت تهران حركت كرديم رودبار توقف داشتيم وشام خورديم آن هم چه هات داگي .چايي درست كردن بابا اصغر توباد منجيل خيلي جالب بود آقا فرزادبه اصغر ميگفت يه طناب به خودت ببند تا باد نبره تو را بعداز منجيل من وآین خوابيديم بابا اصغر به سختي رانندگي كرد وساعت 3 رسيديم خونه والان مامان ياسي بعداز اتمام كار اداري  و خستگي مشغول  نوشتن خاطرات آرين جونه

اين هم عكس دوستاي آرين- آريا-آرش