آرین آرین ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

آرین

رمضان 93

1393/5/13 10:09
نویسنده : یاس
220 بازدید
اشتراک گذاری

امسال رمضان كار مامان ياسي مثل سالهاي گذشته خيلي زياد بود كه عمه آفاق تصميم گرفت بياد پيش آرين ماه رمضان بمانه ، روز 28 رمضان باباجون هم به خاطر كار ماشين خودش آمد تهران ويك روز قبل عيد فطر رفتيم شمال و چه هواي خوبي بود روز اخر رمضان  رفتيم درياي رضوانشهربا امير وسپيده وآفاق دريا طوفاني بود نتونستيم شنا كنيم آرين وباباش  سد ساخته بودو مامان ياسي وسپيده فقط كنار ساحل تو آب نشسته بوديم نتونستيم شنا كنيم و با آفاق ومادر جون اينا شب آخر  رمضان 93 ماسوله بوديم هواخيلي خنك بود وافطار آش رشته مادر جون خيلي حال داد و روز بعداز عيد فطر رفتي ييلاق ماسا ل تومسير واستاديم كلي هيزم جمع كرديم  وآرين جون سطل شن باز درياي خودشو انجا جا گذاشت و بعد از جمع كردن هيزم راهي شنبه راه شديم چه هوايي مثل بهشت بود آرين انجا خيلي گشنه اش شده بود هميشه دنبالش مي چرخيديم  بهش غذا ميداديم ولي آنجا خودش كباب درست ميكرد مي خورد بعداز نهار پدرجون وبابا اصغر رفتن بالاي كوه اينقدر دور شدن كه ديده نشدند مادر جون همش حرص ميخورد كه كجا رفتن اگه مه بگيره گم ميشن هيزوم ما داشت تمام مي شدرفتيم توماشين از شدت سرمامي خواستيم  با ماشين بريم دور كوه دور بزنيم شايد پشت كوه باشن ديديم پدر جون سويچ را برده ديگه مادرجون طاقت نياورد رفت بالاي كوه دنبالشون من همش مي گفتم آنها رفتن محل شهادت ميرزا كوچك خوان  چون 9 كيلومتري آنجا بوديم واصغر خيلي دوست داشت بره آنجا مادر جون كه رفت بالا ديديم پدرجون وبابا اصغر دارن از جاده ميان قيافه مادر جون از شدت عصبانتکچل ديدن داشت واقعا خوش گذشت ....

روز اخر تصميم گرفتيم بريم دريا چون شنا نكرده بوديم درياي كپورچال را انتخاب پدر جون ودايي يونس ومادرجون هم امدن آرين اولش خاك بازي كرد يه دفعه ديديم آرين رفت تودريا بدون اينكه بترسه من وبابااصغر خيلي دور بوديم توآب مي دويدم تا به آرين برسيم  چون كم كم عمق اب زياد مي شد خلاصه كلي آبتني كرديم وبعد مادر جون كنار دريا سفره گذاشت وشام  آب گوشت خورديم  وغروب دريا هم ديديممتنظر

پسندها (1)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرین می باشد