آرین آرین ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

آرین

22/11/91 توچال

رونوشت ١:ساعت ١٢ روز یکشنبه آرین وباباومامان با هم رفتیم توچال هوا نسبتا گرم بود وتصمیم گرفتیم تله کابین سوار بشیم ورفتیم ایستگاه پنجم وحسابی برف بازی کردیم آرین به کمک بابا ومامان یه آدم برفی کوچولو درست کرد وبعد دیدیم چند نفر روی یه سطح شیب دار دارن سر می خورند بعد از رفتن آنها ماهم رفتیم کلی سر خوریم اول بابا با آرین وبعد مامان سر خورد خیلی قشنگ وجذاب بودموقع برگشت صف خیلی طولانی بود وآرین هم خواب بود که مسئول ایستگاه گفت آنهایی که بچه کوچک دارند بیان اتاق بچه وما رفتیم آنجا کمی گرم شدیم وآن آقا گفت خانم شما می توانید خارج ازنوبت برید بابا اصغرکه تو صف بود پیجش کردند اینقدر آنجا شلوغ بود بابا نشنید و ما از صف اسکیت بازها رفتیم بابا راپیدا...
17 تير 1392

جشن پایان سال 1391

رونوشت ١: آقا آرین تصمیم گرفته بود که ماهی خودشو تنبیه کنه باله ماهی راگرفته بود ومیگفت مامان یاسی گوش ماهی راگرفتم ماهی بیچاره فردای آن روزمرد.    رونوشت ٢: جشن پیایان سال تحصیلی مهد کودک پریان کوچولو درفرهنگسرای ققنوس تهرانسر آقا آرین در مراسم ٢٢/١٢/٩١ شعر                                     باز تلفن زنگ می زنه       تو گوشم آهنگ می زنه               &n...
30 ارديبهشت 1392

25/9/91

هر شب ميگه مامان ياسي برام قصه بگو واز همه قصه ها قصه شنگول ومنگول رابيشتر دوست داره....وازجمله شعرهايي كه يادگرفته اي ايران...وخرگوش من چه نازه.....وخورشيد خانم گيسوطلا....وآهويي دارم خوشكله....وپاييز پاييز پاييزه و....... ديروز پسرم از خاله هستي مربي مهدش جايزه گرفت به خاطر اينكه پسر خوب وحرف گوش كني است.... 19/9/91 به علت فوت پدر بزرگ بابا اصغر رفته بود مراسم وبراي مامان كلوچه فومن سوغاتي آورده بود چون مامان ياسي امتحان روان شناسي داشت نمي تونست بره بابا وآرين و عمو اكبر با هم رفتند شمال.....آرين با آتنا ومحمد امين بازي كرده بود وكلي بهش خوش گذشته بود    ...
18 ارديبهشت 1392

دوست.....

اين هم عكس ابوالفضل شيطون كه هميشه با آرين جون دعوا ميگيره ...
7 اسفند 1391

شیرین زبون مامان

٤/٧/٩١ آقا آرین در سن ٦/٢ماهگی تصمیم گرفته که از این به بعد برای مامان ظرف بشوره دیشب ظرفهای مامانش را شست برای اولین بار.چون مامان از این دفعه می خواهد بره دانشگاه قول داده برای مامان ظرف بشوره..... آرین جون از روزی که خاله فاطمه رفته مرخصی زایمان وبا آمدن خاله هستی علاقه شدیدی به مهد پیدا کرده ومی گه مامان من شب باید زود بخوابم چون خاله هستی گفته وقتی صبح میا ی مهدباید بیدار باشید وبخندیدوصبح بیدار میشه ومی خنده وخیلی مربی خودشو دوست داره.....  از جمله کلمات در سن٦/٢ماهگی جیگر مامان.... به آن یکی میگه(اوکومیکی)به افتاد میگه(اوشتاد)شکلات(دودوداد)......رختخواب(رختباخ) به قرآن میگه (به قربان)به اتاق خواب میگه اتاباخ -به ا...
6 اسفند 1391

خنک کردن غذا از دید آرین جون

دیشب ٧/١١/٩١ مامان یاسی شام کتلت درست کرده بودبعداز چند ثانیه دیدم که از آرین جون خبری نیست گفتم پسرم کجایی چه کار می کنی ......گفت مامان دارم غذا راسرد میکنم رفتم دیدم توی قابلمه آب سردریخته وهمه کتلت را توی قابلمه ریخته وهمه کتلت ها را خراب کرد ومامان با اینکه امتحان داشت ولی دوباره شام درست کرد ووقتی بهش گفتم این چه کاری گفت به قربان می خواستم سرد کنم .......   ...
8 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرین می باشد