روز كودك
به مناسبت روز كودك مدرسه سلام جشن ماسك برگزار كرد كه آقا آرين ماسك مرد آهني را درست كرد ...
نویسنده :
یاس
9:39
تولد ارميا جون
ترس
رونوشت 1: مورخه 23/6/94 آقا آرين به دليل اينكه كلاس تابستاني تمام شده تنها توخونه بود كه با ديدن سوسك جيغ ميكشه وميگه كمك وميره تواتاق خواب به مامان زنگ ميزنه از شانس بد آرين جون مامان ياسي جواب تلفن را نميده چون اينقدر سر مامان شلوغ بود كه نشنيده بود بعد تصميم ميگيره كه تمام اسباب بازي هاشو رو سوسك بندازه تا نتونه فرار كنه خلاصه در اتاق كه بسته بود يكدفعه باد در اتاق را باز ميكنه فكر ميكنه كه سوسكه آمده در اتاق را باز كرده كل اسباب بازي هاشو را روسر سوسكه پرت ميكنه مامان كه اداره بود ميبينه دختر همسايه آمده اداره ميگه پسرتون سوسك ديده جيغ ميزنه مامان كه ميره خونه ميبينه آرين با يه دمپايي بالا سر سوسكه واستاده مي...
نویسنده :
یاس
8:15
پیش دبستانی
آقا آرین در آزمون و مصاحبه مدرسه سلام قبول شده وقرار که ازمرداد ماه کلاس های پیش دبستانیش شروع بشه وازاینکه داره از مهد وارد پیش دبستانی میشه خیلی خوشحاله از اول مرداد كلاس تابستانه مدرسه سلام شروع شد ه واسم كلاس آقا آرين آفتاب و اسم مربي خانم تشكري است. اولين كاردستي آقا آرين كلاه بود وزماني صبح رفت مهد همه مي گفتن آرين كلاهت چقدر قشنگه.وقتي كه رفتم دنبالش گفت مامان با اين كلاهي كه درست كرده بودي منو نا اميد كردي .گفتم چرا مامان :گفت آخه هيچ كدوم از دوستام كلاه منو نخواستن به خاطر همين فكر مي كرد كه كلاش قشنگ نيست...... شروع سال تحصيلي ...
نویسنده :
یاس
15:27
تولد 5 سالگي
امروز تولد آقا آرينه صبح وقتي كه از خواب بيدار شد گفت مامان تولدمه امروز سلام و صد تا سلام به روی زیبا تر از ماه پسر قند عسلم خوبی عزیز دلم بازم مامانی تنبل دیر اومد تا برات خاطرات قشنگت رو ثبت کنه به بزرگواری خودت این مامان تنبل رو ببخش عزیز دلم . پسر گلم تولدت مبارك ...
نویسنده :
یاس
15:05
عيد 94
تحويل سال ما شمال خونه مادر جون بوديم تا ساعت 2 شب مامان ياسي و زن دايي مزده كه اولين سالي بود كه عروس ما بود و مادرجون بيدار بودند وهمه يكي و دو ساعتي خوابيدن وبعداز تحويل سال خوابيديم وصبح رفتيم خونه باباجون عمو امير هم و عمه اكرم هم آنجابود هواي شمال همش باروني بود فقط دو روزهوا خوب بود كه يه روزرفتيم بندرانزلي دريا و يه روزرفتيم قلعه رودخانه با پسر خاله ويونس وياسر ونهار رفتيم خونه عزيز همه آنجا بودن و همه با هم واليبال بازي كرديم...
نویسنده :
یاس
14:55