آرین آرین ، تا این لحظه: 14 سال و 1 روز سن داره

آرین

محرم 92

رونوشت١: محرم امسال هم مثل سال گذشته رفتیم شمال آقا آرین منتظر بود که بره هیئت طبل بزنه واولین بار که دسته را دید تومسیر سید جواد بود که با دسته  محل بابا اینها به سمت سید جواد حرکت کردندو وسط دسته مشغول طبل زدن بودو همه چیز براش جالب بود .......     ...
4 دی 1392

دل درد آرین

رونوشت ١: امروز از مهدکودک آرین زنگ زدن گفتند که آرین دل درد داره وفقط هم گفته به مامانم زنگ بزنید ووقتی که من رفتم دنبالش دیدم چیزیش نبود وفقط فیلم بازی کرده بود....... ...
4 دی 1392

سفر ماهی گیری

رونوشت ١:   ٧/٦/٩٢همکارهای بابا اصغر تصمیم گرفتند که با ما بیان شمال وماهی بگیرند ما دوتا خانواده بودیم که ساعت ٣٠/١٢روز پنج شنبه حرکت کردیم به سمت شمال وتصمیم داشتیم که سد سپید رود ماهی بگیریم وساعت ٥ بود ما رسیدیم قرار بود که شام مهمون بابا اضغر بشیم وتقریبا نیم ساعت از ماهی خبری نبود وهمه می گفتیم امشب شام نداریم تا اینکه بابا تلسم را شکت ویکی گرفت و همکار بابا علی آقا می گفت ماهی ها غریب گیر آوردن همش تو قلاب اصغر آقا می افتند ودرنهایت آقای وطن خواه ٧ تا وعلی آقا١وبابا اصغر اینقدر گرفته بود که قابل شمارش نبود من ونسرین جون ماهی ها را پاک کردیم وافسانه جون برنج گذاشت وشام ماهی خوردیم عجب ماهی خوشمزه ای بودآرین وماهان ب...
6 آبان 1392

ییلاق خلخال

رونوشت ١: روز چهارشنبه  آخرین هفته که مانده بود به ماه رمضان تصمیم گرفتیم بریم دوباره  شمال ساعت ٤ رسیدیم امام زاده هاشم وتو رودخانه سد سپید رود آرین وباباش شنا کردند بعد رفتیم سراوان تمشک چیدیم وزنگ زدیم پدرجون ومادرجون آمدند سراوان با هم رفتیم ماسوله وشام خوردیم باباجون زنگ زد گفت می خواهیم بریم امام زاده اسحاق چون /ارین بین راه به ما گفت بلال می خواهم واستادیم وبلال خریدیم وآرین برای خانمی که بلال می فروخت قصه خرس راتعریف کرد ومی گفت اگه خرس آمد پدر جونم داس داره خرس را می گشه چون دیر شد باباجون اینارفتند ما تصمیم گرفتیم بریم رشت خونه مادرجون وصبح زود بیدارشدیم که بریم ییلاق ارده سمت پونل به خلخال یه بهشت گمشده بود و  آلاچی...
13 شهريور 1392

22/11/91 توچال

رونوشت ١:ساعت ١٢ روز یکشنبه آرین وباباومامان با هم رفتیم توچال هوا نسبتا گرم بود وتصمیم گرفتیم تله کابین سوار بشیم ورفتیم ایستگاه پنجم وحسابی برف بازی کردیم آرین به کمک بابا ومامان یه آدم برفی کوچولو درست کرد وبعد دیدیم چند نفر روی یه سطح شیب دار دارن سر می خورند بعد از رفتن آنها ماهم رفتیم کلی سر خوریم اول بابا با آرین وبعد مامان سر خورد خیلی قشنگ وجذاب بودموقع برگشت صف خیلی طولانی بود وآرین هم خواب بود که مسئول ایستگاه گفت آنهایی که بچه کوچک دارند بیان اتاق بچه وما رفتیم آنجا کمی گرم شدیم وآن آقا گفت خانم شما می توانید خارج ازنوبت برید بابا اصغرکه تو صف بود پیجش کردند اینقدر آنجا شلوغ بود بابا نشنید و ما از صف اسکیت بازها رفتیم بابا راپیدا...
17 تير 1392

جشن پایان سال 1391

رونوشت ١: آقا آرین تصمیم گرفته بود که ماهی خودشو تنبیه کنه باله ماهی راگرفته بود ومیگفت مامان یاسی گوش ماهی راگرفتم ماهی بیچاره فردای آن روزمرد.    رونوشت ٢: جشن پیایان سال تحصیلی مهد کودک پریان کوچولو درفرهنگسرای ققنوس تهرانسر آقا آرین در مراسم ٢٢/١٢/٩١ شعر                                     باز تلفن زنگ می زنه       تو گوشم آهنگ می زنه               &n...
30 ارديبهشت 1392

25/9/91

هر شب ميگه مامان ياسي برام قصه بگو واز همه قصه ها قصه شنگول ومنگول رابيشتر دوست داره....وازجمله شعرهايي كه يادگرفته اي ايران...وخرگوش من چه نازه.....وخورشيد خانم گيسوطلا....وآهويي دارم خوشكله....وپاييز پاييز پاييزه و....... ديروز پسرم از خاله هستي مربي مهدش جايزه گرفت به خاطر اينكه پسر خوب وحرف گوش كني است.... 19/9/91 به علت فوت پدر بزرگ بابا اصغر رفته بود مراسم وبراي مامان كلوچه فومن سوغاتي آورده بود چون مامان ياسي امتحان روان شناسي داشت نمي تونست بره بابا وآرين و عمو اكبر با هم رفتند شمال.....آرين با آتنا ومحمد امين بازي كرده بود وكلي بهش خوش گذشته بود    ...
18 ارديبهشت 1392

دوست.....

اين هم عكس ابوالفضل شيطون كه هميشه با آرين جون دعوا ميگيره ...
7 اسفند 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرین می باشد