آرین آرین ، تا این لحظه: 14 سال و 28 روز سن داره

آرین

آبله مرغون

رونوشت ١:پسر گل ما سه شنبه ٢٣/١٠/٩٢غروب سه سال نه ماهگی که از مهد آمد گفت مامان سرم وپاهام درد میکنه (کلم درد میکنه)وهمش رو سرامیک می خوابید شب تب کرد وروشکمش وپشت گوشش چند تا دانه زده بود وبردم حمام چون هیراد دوهفته قبل آبله مرغون شمال گرفته بود شک کردم که ممکن گرفته باشه ای کاش حمام نمی بردمش چون آبله مرغونش زیاد شد بچم ٤ روز چیزی نمی خورد وهمش شب تا صبح ناله میکرد وشدید هم گرفته بود وهمش می گفت جوش زدم سه روز بعد از آبله مرغون آرین دیدیم آفاق هم گرفته وبهش گفته بود اگه خارشت گرفت برو دستشویی خودتو بخارون مامانت نبینه وآرین از سه شنبه تا دوشنبه بین تعطیلات بود مهد نرفت وخانه استراحت کرد چقدر سخت بود بچم همش هندونه ولیمو شیرین می...
9 بهمن 1392

قطع شدن برق

رونوشت١:قطع شدن برق برای آرین جالب بود چون اولین بار بود که داشت تجربه می کرد پسر مامان وقتی که برق قطع شد اولین عکس العملش این بود که مامان چرا من نمی تونم ببینم، چرا نمی بینم مامانی .....     ...
9 بهمن 1392

نیمه شعبان92

رونوشت١:چون مادر جون جشن داشت ماتصمیم گرفتیم بریم شمال ساعت ١٢روز یک شنبه بابا اصغر وآقا آرین آمدند اداره دنبال من که بریم شمال وساعت ٤:٣٠دقیقه رسیدیم شمال مامان یاسی نذر داشت که تو جشن آقا آرین شکلات پخش کنه وجشن مادرجون ساعت ٦ شروع شد ووقتی مادرجون کیک راآورد آرین کلی کیف کرد وفکرمی کرد که تولدشه  با بچه ها لجبازی می کرد مخصوصا ارغوان کوچولو را خیلی اذیت کرد واسباب بازی هاشو به ارغوان نمی داد رونوشت٢:روز دوشنبه٤/٤/٩٢ موقع برگشت ما همسفر داشتیم وهمراه ما یه سنجاب ناز بود آقا آرین تا به حال سنجاب ندیده بود وسنجاب از آن خانم گرفتیم واز قزوین تا کرج سنجاب با آرین بازی کرد واین هم عکس آرین وسنجاب......   رونوشت...
6 بهمن 1392

سفر

رونوشت ١:تصمیم گرفتیم بربم  شمال که مریم وهیرادهم همسفر ما بودند توماشین هیراد وآرین کلی شیطنت کردن روز اول رفتیم خونه باباجون و آرین هیراد با هم بازی می کردند وجالب ترین صحنه بازی آنها این بود که آرین هیراد رامی فرست نان بیاره وبرای اردک همسایه نون خورد می کرد ومی ریختند ومن دیدم که اینجوری ادامه بدند مریض میشن چون توسرما همش پیش پنجره بودند وچون مامان یاسی امتحان داشت رفتیم خونه پدر جون وآنجا درس بخونم وروز بعد شنیدیم که هیراد آبله مرغون گرفته وما همش خونه مادرجون بودیم چون می ترسیدیم آرین هم بگیره روز آخر که بابا رفته بود دنبال عزیز تا بیاد تهران به خاطر ماجرای خاله فاطی دیدیم بابا زنگ زد گفت سریع آماده بشید میام بریم عمواکبر تصادف ...
6 بهمن 1392

رفتن به آرایشگاه

در تاریخ ٢١/١١/٩٠شازده ماداماد شد خیلی آرام نشت وخودشو تو آینه می دیدولبخند میزد و آرایشگر هم با دیدن همچین بچه آرامی لذت برده بود بلاخره پسر ما کلی عوض شد ...
6 بهمن 1392

پارک ارم 5/7/92

رونوشت 1: شیرین عسل مامان جمعه می خواست بره ارم تصمیم گرفتیم آقا راببریم پارک ارم وقتی رسیدیم دلش می خواست که چیزهای بزرگسال را سوار بشه اول کلی توجیهش کردیم که باید وسایل بازی بچه ها را سوار بشه خلاصه اینکه ماشین سواری آرین قشنگ ترین وجالب ترین  صحنه ها بود تصادف کرد وخیلی ترسیده بود و به باباش می گفت  نمی خواهم سواربشم ......   ...
6 بهمن 1392

دوچرخه سواری(چیتگر)

رونوشت ١:جمعه ٢/٢/٩٢آرین وبابا اصغر آمدن اداره دنبالم که بریم پارک چیتگر دوچرخه سواری ،دوچرخه آرین رابابایی آورده بود رفتیم نهار دیزی خوردیم وبعد وسایل هاراجمع کردیم که بریم دوچرخه سواری تصمیم گرفتیم دوچرخه دونفره سوار بشیم خیلی خلوت بود وآرین وسط من وبابا اصغرنشست بعداز دوچرخه سواری رفتیم یه جایی نشستیم آرین یه دوست پیدا کرد اسمش پارسا بود آن هم دوچرخه آورده بود با هم دیگه بازی می کردند واز ما دور می شدند می گفتیم کجا میرید می گفت می خواهیم بریم توآسمان ها ....حسابی خوش گذشت   رونوشت ٢:آقا آرین دیشب به من می گفت مامانی گلم قبل منی می خواست بگه قلب منی..... .  رونوشت ٣:رفتیم نمایشگاه کتاب کلی سی دی آموزشی خرید پسرم...
2 بهمن 1392

جشن تولد مامان یاسی19/3/91

رونوشت١: تاریخ ١٩خرداد که تولد مامان یاسی بود بابا اصغر وآرین ودایی ها همه با هم برای مامان تولد گرفتند آرین با دیدن کیک تولد مامان می گفت تولد منه وهمه شم ها را روشن می کرد وفوت می کرد ومی گفت تولدت مبارک .....و با گلی که بابا خریده بود همش می رقصید وکیک را انگشت می زد وحسابی خندیدیم ،شب جالب بود ..... رونوشت ٢: آقاپسرگل مادر دوسال ودوماهگی از پوشک راحت شد بلاخره باهمکاری مهد ومامان یاسی پسرما یک مرحله بزرگ زندگی خودرا گذراندآقا آرین پایان نامه تحصیلی سال دوم مهد خود را درتاریخ ٣٠/٢/٩١ دریافت کرد والان به مدت دوسال است که درمهد پریان کوچولو است.جدیداجملات راکامل بیان می کند ووارد دوسال سه ماه شده ودیگه مرد شده سعی م...
22 دی 1392

عکس های یلدای 92

    شب یلدابابا آمددنبال ما وگفت بریم خرید کنیم وهندونه و انارو به خریدیم ودیدیم بابا داره میره به سمت کرج گفتیم کجا میری گفت خونه عمو علی وبعد از یک ترافیک سنگین بلاخره رسیدیم  دیدیم تولد فاطمه جون بود وعمو علی هندونه را شکل سبد در آوردوهمراه کیک رقصیدو عمو برای ما فال حافظ خوند .....       ...
22 دی 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرین می باشد